میخواستم به عمه ام زنگ بزنم ...ترسیدم!ترسیدم زنگ بزنم و مجال نفس کشیدن نداده بگوید این شیر پاک خورده بوى غربت به مشامش نرسیده با ما غریبى مى کند!هنوز فرنگ نرفته خارجکى حرف میزند و فیس و باد در مى کند و امان از روزى که واقعا به فرنگ برود !میترسم یک کلاغ چهل کلاغ کند و به گوشه بى بى برساند که این گیس بریده ى خان زاده ات خوب چموشى مى کند و برنامه ها دارد براى آنور آب .حالا دیگر بالا نشین شده و دک پز دارد .ننه اش را بااسم هاى اجق و وجق از آب گذشته مى خواند ،نان بربرى نمى شناسد و حرمت آبگوشت بى بى را به خاطر ندارد !میترسم بى بى حاج بابا را عاق کند که همچین فرزند از دین به درى دارد!
"میترسم به عمه زنگ بزنم ...!"
+کاش یک نفر مى آمد و مى گفت اصلا این چرند نوشت ها را ول کن ...بگذر .از خودت بگو !حالت خوب است ؟! حال دلت چطور ؟هاا؟!!...کاش یک نفر شبیه به خودم مى آمد به این حوالى...