"ذهن کرم خورده"

مى گوید مگر نمیدانى مرگ شقایق را ...بگو
پس زندگى چرا؟ مى گویم مدت هاست دل به
نیلوفرهاى مرداب بسته ام.!!

اموراتش بادروغ گویى مى گذشت .انگار نافش را با دروغ بریده بودند دیگر حالا به تار و پود درونش هم رسوخ کرده بود و جزءـى از وجودش شده بود آنقدر که براى دفعش باید تیکه اى از تنش مى کندى و مى بردى .ازش پرسیدم اینهمه دروغ براى چیه؟!گفت تو چطورنفهمیدى ؟!خب این روزها کى هست که نخواهد روزگارانشبر وفق مراد بگذرد و همه چیز به کامش باشد خب من هم این لطف رو بى هیچ منتى در حقشون روا داشتم .کاره بدى کردم؟دیدم براى اولین بار هم که شده

''آن دروغ گو راست مى گفت''

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی