"ذهن کرم خورده"

مى گوید مگر نمیدانى مرگ شقایق را ...بگو
پس زندگى چرا؟ مى گویم مدت هاست دل به
نیلوفرهاى مرداب بسته ام.!!

مى گفتند روزهاى آخرش است و دیگر قوه اى برایش نمانده .نفس کشیدن هم از او انرژى مى ساید .زخم بستر دارد و حسابى لاغر و تکیده شده .آب دستتان هست بگذارید زمین و فردا، نه همین امروز بیایید دیدنش .بیایید تا شما را ببیند تا نادیده از این دنیا نرود .مبادا دیر شود...دعوت بودند همه تا بیایند و حال زارش را ببینند تابیایند و بدرقه اش کنند ، بدرقه مرگش کنند...او خودش نمى خواست اما دیگران مى خواستند فرزندانش را مى گویم...ما هم رفتیم .در و دیوار خانه اش خاکسترى شده بودند، انگارى بوى مرگ گرفته بودند .روى تخت فلزى و سفید رنگى شبیه همان تخت هاى سخت و سفت بیمارستان !جایى درگوشه هال ،چروک و جمع شده بود.دیگر سرطان تمام تنش را گرفته بود و داشت اورا ذره ذره مى کشت نحیف و لاغر شده بود مثل یک بچه پنج ساله!نه حتى نحیف تر...دخترش مى گفت مادرجان پاشید و ببینید کِ آمده .زشته نمى خواهید به برادزاده هاى دردانه تان سلام کنید؟چشماهیش را باز کرد و سرى چرخاند .بى رمق تر از آن بود که بخواهد مهمان هارا بشمارد یا اینکه تک به تک خاطر آورشان .دستش را به گوشه تخت گرفت و کمى سرش را بالا آورد و سلام کرد اما زبانش ناى تکان خوردن و جنبیدن نداشت . به سختى مى شد فهمید چه مى گوید.سرش را گذاشت و خوابید...فرزندانش مدام آه مى کشیدند وگله و شکوه مى کردند که بیمارى مادر دیگر امانشان را بریده و اینکه بخواهند هر روز بر بالینش حاضر شوند و  بپایندش که مبادا لازم باشد آب دستش بدهند خسته شان کرده !!اینکه تاحالا هم با تریاک بوده که توانسته اند سرپا نگهش دارند و دیگر دوا و درمان به حالش افاقه نمى کند و هیچ سودى ندارد...آخرها موقع رفتن که شد سرم را نزدیکش بردم تا خداحافظى کنم با همان صداى خسته اش آرام گفت به مادرت بگو وقتى که خوب شدم باز هم بیاید به دیدنم و عمه اش را خوش حال کند لبخند بى جانى زد و دوباره خوابید.بغض کردم حالم گرفته شده بود .درد داشت خیلی درد داشت اینکه میدیدم هنوز امید داشت .مى خواست خوب شود و مثل قبل ها از جایش بلند شود و مهمان هاراحسابى تحویل بگیرد و موقع رفتن خوش آمدشان کند اما...میدانى به گمانم از مادرشان خسته شده بودند دیگر. او همه اینها را مى خواست ولى آنها نمى خواستند خب.فرزندان جگر گوشه اش را مى گویم ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی