بچه که بودیم شب ها برایمان قصه ها مى گفتند از شاه پریون از شنگول و منگول از دوستى خاله خرسه .وقتى همه اش را با تمامِ احساس کودکیمان درک میکردیم باور مى کردیم اینجورى تمامش مى کردند"بالا رفتیم ماست بود پایین اومدیم دوغ بود قصه ى ما دروغ بود "از همان زمان ها بود که زرنگتر ها خوب دروغ گفتن را یاد گرفتند و ساده تر ها خوب باور کردن را .حالا هم هیچ فرق نکرده قصه ها همان قصه هاست . حالا زرنگتر ها قصه مى گویند و ساده تر ها باور مى کنند گرچه پایان داستان را در دلشان مى خوانند اما روزى میرسد که روزگار خوب به ساده تر ها مى فهماند که چ خوب مى گفتندزرنگتر ها که"بالا رفتیم ماست بود پایین اومدیم دوغ بود حرفهاى ما دروغ بود "
واى به حال روزى که ساده تر ها هم زرنگ بودن را یاد بگیرند...