"ذهن کرم خورده"

مى گوید مگر نمیدانى مرگ شقایق را ...بگو
پس زندگى چرا؟ مى گویم مدت هاست دل به
نیلوفرهاى مرداب بسته ام.!!

بچه که بودیم شب ها برایمان قصه ها مى گفتند از شاه پریون از شنگول و منگول از دوستى خاله خرسه .وقتى همه اش را با تمامِ احساس کودکیمان درک میکردیم باور مى کردیم اینجورى تمامش مى کردند"بالا رفتیم ماست بود پایین اومدیم دوغ بود قصه ى ما دروغ بود "از همان زمان ها بود که زرنگتر ها خوب دروغ گفتن را یاد گرفتند و ساده تر ها خوب باور کردن را .حالا هم هیچ فرق نکرده قصه ها همان قصه هاست . حالا زرنگتر ها قصه مى گویند و ساده تر ها باور مى کنند  گرچه  پایان داستان را در دلشان مى خوانند اما روزى میرسد که روزگار خوب به ساده تر ها مى فهماند که چ خوب مى گفتندزرنگتر ها که"بالا رفتیم ماست بود پایین اومدیم دوغ بود  حرفهاى ما دروغ بود "

واى به حال روزى که ساده تر ها هم زرنگ بودن را یاد بگیرند...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی